سلام هانیه هستم از مشهد میخوام داستان پدرمو تعریف کنم که با چشای خودش این مو جوداتو دیده بود پدرم حدودا20سال پیش تو مشهد راننده اژانس بود البته با شوهر عمم یه روز شوهر عمم شب شیفت تو اون اژانس وایمیسته صبح که  میشه. به پدرم میگه اینجا جن داره من شیفت شب دیگه نمیام پدرم میخنده میگه برو خودم وایمیستم شب میشه پدرم خسته میشه چون مسافره اخر شب کمه با خودش میگه کمی بخوابم هنوز چشاش سنگین نشده احساس میکنه کسی تش میده وقتی چشاشو باز میکنه میبینه یه مردی بالا سرشه بهش میگه هیس وقتی چشمه پدرم به پاهاش میافته پاهاش سم داره بعد از ترس پدرم ساکت دراز میکشه فقط چشاش بازه روبرو شو نگاه میکنه میبینه چهار تا مرده دیگه نشستن دارن روی زمین با یه چیزی  بازی میکنن هر از گاهی هم بر میگردن به پدرم نگاه میکنن نزدیکه اذان صبح ناپدید میشن وپدرم بلند میشه صبح که میشه شوهر عمم میاد پدرم براش تعریف میکنه اونم میگه دیدی راس گفتم تازه من نگفتم چی به من گذشت اونشب یه زن از همونا به من گفت مواظبه بچم باش تا برگردم از اون روز به بعد پدرم شیفت شبو کنسل کرد هیچ وقت هم ماجرای اون اژانس یادش نمیره


رسانه اینترنتی سرگیچه پدرم ,شب ,میگه ,میکنه ,شیفت ,میشه ,شوهر عمم ,اون اژانس ,به پدرم ,میکنه میبینه ,شیفت شبمنبع

ماجرای اخراج استیو جابز از اپل و بازگشت دوباره به این شرکت

لیست ۵۰ انیمیشن برتر دنیا

لیست بهترین انیمه های عاشقانه سینمایی در همه زمان ها

عکس فانتزی نوشته دار دخترانه و جملات عاشقانه

آموزش گیتار زدن

آموزش صفر تا صد نصب ویندوز 7

تاریخچه و ریشه ماریو؛ مروری کوتاه بر تاریخ

مشخصات

آخرین جستجو ها

خرید آنلاین پوستر دیواری ارزان طرح درس سواد آموزی بهترین متخصص قلب و عروق در تهران دنیای مسابقه قالیشویی در اصفهان | خلیج فارس jayo6rk Web ارزان شاپ بازی های پلی استیشن خرید آپارتمان در اندیشه با قیمت مناسب پیش به سوی تحوّل