من بچه که بودم یعنی بیست سال پیش تو یه خونه خیلی قدیمی ساکن بودیم که یه حیاط خیلی بزرگ داشت که یه حوض شکسته و خیلی قدیمی وسط حیاط بود و پایین حیاطش یه انباری نیمه مخروبه اخر حیاط داشت که دارای تنور بود وقدیما برای پخت نون ازش استفاده میشد خونواده بمن گفته بودن که هرگز اونجانرم مادرم اغلب برای انجام کارای خونه و خرید از خونه که میرفت بیرون ومن تنها بودم تو خونه یکروز که خیلی کنجکاو شده بودم یواشکی رفتم اونجاودیدم یه دخترکوچولو همسن خودم داره کنار تنور نشسته و اونجابازی میکنه بمن نگاه کردوگفت دوست داری باهم بازی کنیم گفتم اره بهم گفت بشرطی که به کسی نگی بامن بازی میکنی وگرنه مامانم اجازه نمیده دیگه ببینمت والبته نیازی هم به گفتن اون نبودچون خودمم میترسیدم بگم میرم تو اون مطبخ چون دعوام میکردن دیگه اکثر مواقع که خودم تنها بودم میرفتم تو اون مطبخ و ماباهم بودیم واون کلی خوراکی میاورد برا خاله بازیمون و جالب اینجا بود که .


رسانه اینترنتی سرگیچه یه ,خیلی ,خونه ,تو ,حیاط ,اون ,اون مطبخ ,که یه ,تنها بودم ,داشت که ,تو اونمنبع

ماجرای اخراج استیو جابز از اپل و بازگشت دوباره به این شرکت

لیست ۵۰ انیمیشن برتر دنیا

لیست بهترین انیمه های عاشقانه سینمایی در همه زمان ها

عکس فانتزی نوشته دار دخترانه و جملات عاشقانه

آموزش گیتار زدن

آموزش صفر تا صد نصب ویندوز 7

تاریخچه و ریشه ماریو؛ مروری کوتاه بر تاریخ

مشخصات

آخرین جستجو ها

تخفیفان دیگ بخار نیمه صنعتی روسیه و پذیرش دانشجو دستمزد رنگ کار ساختمان بهترین سایت دانلود رایگان Liebespuppen und Sexpuppen چیتاب نرم افزار حسابداری تاپ مطلب ها - سایت سرگرمی